اگر قرار باشد استفاده از شبکه های اجتماعی به ما چیزی بیاموزد، این است که هزاران سال دیگر هم که بگذرد، باز هم اشتهای سیریناپذیر ما آدمها برای ایراد گرفتن از یکدیگر و انتقاد کردن از هم تمام نمیشود. دست خودمان نیست، ایراد گرفتن به دیگران در طبیعت ما است؛ اما چرا باید خودمان را هم به این دیگران اضافه کنیم و مدام کار و زندگی شخصیمان را به باد انتقاد بگیریم؟ محققان پاسخ این پرسش را میدانند. در ادامهٔ این مطلب با ما همراه باشید تا جزئیات بیشتری در اختیارتان بگذاریم. میخواهیم ببینیم چطور میتوانیم از این انتقادهای شخصی خلاص شویم و دیگر به خودمان سخت نگیریم.
نظریهٔ تمایل انسان به افکار منفی
در سال ۱۹۹۸، محققان دانشگاه اوهایو با دستاورد تازهشان سروصدای زیادی در محافل روانشناسی به راه انداختند. در این سال، آنها موفق به اثبات نظریهٔ «سوگیری منفینگر» شدند. طبق این نظریه، مغز انسان در واکنش به افکار منفی بیشتر تحتتأثیر قرار میگیرد تا افکار مثبت. به بیان بهتر، وقتی خبر بدی میشنویم، فعالیت الکتریکی و واکنش امواج مغزی بهمراتب بیشتر و شدیدتر است (در مقایسه با افکار و خبرهای خوب و مثبت). طبق این نظریه، ذهن ما بیشتر درگیر افکار و خبرهای بد و منفی میشود و متمایل به آنها است.
این تمایل به افکار و ذهنیات منفی از اجداد و نیاکان غارنشین ما برایمان به یادگار مانده است. همین منفی نگری بود که آنها را از خطرهای گوناگون حفظ میکرد و به بقایشان کمک میکرد. مسئله اینجا است که ما دیگر در غار زندگی نمیکنیم و در معرض خطرهای آن دوره نیستیم. علاوه بر این، مثل هر ذهنیت و خصیصهٔ دیگری، این منفینگری در ما رشد کرده و شاخوبرگ پیدا کرده است. ما آدمهای امروزی با همین منفینگریِ تکاملیافته تمامی موفقیت هایمان را نادیده میگیریم و مدام به شکست ها و اشتباهاتمان فکر میکنیم.
«همیشه همۀ کاسهکوزهها سرِ من شکسته میشه!» گفتن این جمله به خودمان برایمان کار سادهای است.
وقتی این ذهنیت منفینگر دستوپاگیرمان میشود، مثل این است که وارد هزارتویی شده باشیم و نتوانیم راه خروج از آن را پیدا کنیم. متأسفانه این گرفتاری پیامدهای بدی به دنبال دارد: افسردگی، اضطراب، محکوم کردن خودمان به شکست پیش از شروع کارها، از دست رفتن انگیزه و بهره وری، و مسائل ریزودرشت دیگر.
چطور میتوانیم از افکار منفی خلاص شویم؟
حالا اگر بخواهیم از این هزارتو بیرون بزنیم چه؟ چطور میتوانیم این کار را انجام بدهیم؟ به باور دکتر کریستین نِف، روانشناس، نقشهٔ راه خروج از این هزارتو با داشتن احساس مهربانی و دلسوزی به خودمان به دست میآید. او در این باره میگوید:
«مهمترین مانعی که ما را از داشتن احساس دلسوزی و مهربانی دربارۀ خودمان بازمیدارد، ترس از این است که رضایت از خودمان تنآسایی بیاورد، نگرانی و تنش از ما دور شود و دیگر نتوانیم در کار و زندگی شخصی آنطور که انتظار داریم موفق باشیم. اما تحقیقات خلاف این طرز فکر را ثابت میکنند. مهربانی و دلسوزی با خودمان، در مقایسه با اینکه خودمان را مدام به باد انتقاد و سرزنش بگیریم، ما را به دستاوردها و موفقیتهای بهمراتب بیشتری میرساند.»
ما خیلی از مواقع یادمان میرود کجا باید با خودمان دلسوز و مهربان باشیم و دیگر به خودمان سخت نگیریم؛ اما جای نگرانی نیست! در ادامه، شما را با تعدادی از این موقعیتها آشنا خواهیم کرد. در نتیجه، به این پی خواهیم برد که کجا سختگیریِ ما به خودمان، بیپایهواساس است و میتوانیم رویکرد دیگری داشته باشیم.
۱. احساس زودهنگامِ شکست
تا حالا کسی بدون شکست خوردن موفق نشده است. هرقدر هم اراده و پشتکار داشته باشیم و برای چیزی وقت بگذاریم، باز هم گریزی از شکست و اشتباه کردن نیست. این اشتباهها جزء جداییناپذیر مسیر منتهی به موفقیت هستند. کسی با یک بار تلاش کردن، استادکار نمیشود.
بد نیست اگر مدت کوتاهی هم که شده، اجازهٔ شکست خوردن و اشتباه کردن را به خودمان بدهیم. یاد گرفتن و مهارت پیدا کردن مثل خط صافی نیست که دنبالش را بگیریم و برویم؛ پیچوخم و بالاوپایین دارد. جیمز دایسون در یکی از مصاحبههایش گفته بود که قبل از آنکه بتواند جاروبرقی دایسون را درست کند، ۵۱۲۶ نمونهٔ ناموفق درست کرد و مجبور شد دوباره روی طرحش کار کند. اگر همان اوایل یا بعد از درست شدن هر مدل ناموفق، به خودش میگفت شایستگی انجام دادن این کار را ندارد و یا به خودش سخت میگرفت و از تلاش برای موفقیت دست میکشید، چه میشد؟
۲. مقایسه کردن خود با دیگران از روی عادت
شبکههای اجتماعی متأسفانه این کار را برایمان آسانتر از همیشه کردهاند: اینکه بدیهای خودمان را کنار خوبیهای دیگران بگذاریم و زندگیمان را با زندگی افراد موفق مقایسه کنیم. مقایسه کردن ما را وادار به زندگی کردن بر اساس انتظارات دیگران میکند. زندگی کردن بر اساس انتظاراتی که خودمان از خودمان داریم کم بود، حالا اینها هم اضافه میشود. بهمرورِزمان، تعریف موفقیت از دیدگاه شخصی خودمان را از دست میدهیم و بیش از آنی که باید، درگیر افکار و عقاید مردم دربارۀ خودمان میشویم.
البته اگر درگیر این مسائل شدید، نباید فکر کنید که تنها هستید. همهٔ ما کموبیش گرفتار مقایسه کردن میشویم. این جمله را بهخاطر داشته باشید، شاید برای رهایی از مقایسه با دیگران کمکتان کند: «من فقط باید خودم را با آنچه دیروز بودم مقایسه کنم. آیا نسبت به منِ دیروزی، انسان بهتر یا موفقتری شدهام؟»
۳. سرزنش کردن خود بهخاطر متفاوت بودن
بیشتر ما بهخاطر تفاوتهایمان با دیگران عذاب میکشیم و فکر میکنیم این تفاوتها ما را کوچکتر و بیاهمیتتر میکنند. حال آنکه اصلا اینطور نیست.
نباید فراموش کنیم که رویکرد منحصربهفرد هرکدام از ما دربارۀ زندگی و دنیا باعث میشود هریک روش متفاوتی برای زندگی کردن و پیشرفت داشته باشیم. همین تفاوتهاست که زندگی را زیبا و رنگارنگ میکند. اگر به این تفاوتهایمان ایمان پیدا کنیم، بعدها قدردان خودمان خواهیم بود.
۴. فراموش کردن اینکه «آنچه ما را نکُشد، قویترمان میکند»
این نقلقول نیچه شاید کمی کلیشهای شده باشد، اما به موضوع صحبتمان بیربط نیست. چرا اینهمه خودمان را بهخاطر اشتباهها سرزنش میکنیم و به خودمان سخت میگیریم؟ بیایید طور دیگری به قضیه نگاه کنیم: اشتباهها را بهمنزلهٔ اتفاقهایی بدانیم که برای قویتر شدنمان رخ میدهند. هر اشتباهی که ما را از پا در نیاورد، میتواند قویترمان کند، حتی اگر خودمان متوجه این مسئله نباشیم.
۵. اجازه دادن به ندای درونمان برای تسلط بر ما
در بیشتر مواقع، ندای درون ما اعتماد به نفس و قدرت را از ما سلب میکند. در واقعیت امر، بیشتر ما در اعماق وجودمان باور کردهایم که به اندازهٔ کافی خوب نیستیم.
متأسفانه این باور به خوب نبودن در بیشتر مواقع بهخاطر برداشت اشتباه ما از تجربههای ناموفق شخصی شکل میگیرد. ما دچار نوعی سوءتفاهم میشویم و شکست را بیبروبرگرد گردن خودمان میاندازیم. حال آنکه دلایل متعددی برای آن شکست وجود دارند و همهچیز محدود به تلاش ما نیست. این باور در محیط کار هم میتواند از بهرهوری ما و دیگران کم کند. وقتی خودمان فکر میکنیم به اندازهٔ کافی خوب نیستیم، فکر میکنیم دیگران هم چنین احساسی دارند. بنابراین راجع به احساسمان با آنها صحبت میکنیم و آنها را هم گرفتار موانعی میکنیم که سر راهمان هستند.
همانطور که میبینید، اثرات بدِ این صدای منفی درونی محدود به خودمان نمیشود. همیشه باید به خودمان یادآوری کنیم که به اندازهٔ کافی خوب هستیم و در حد توانمان تلاش میکنیم. به این صورت میتوانیم ندای درونمان را کنترل کنیم.
۶. جدا نکردن انتقادهای سازنده از انتقادهای بیاساس
هر آدمی در انتقاد کردن از دیگران رویهٔ بخصوصی دارد. یکی از سرِ علاقه و اطلاعاتی که از شخصیتمان دارد، ما را نقد میکند، دیگری از روی عصبانیت و آزردگی یا نظایر اینها. در نهایت، این ما هستیم که باید انتقاد سازنده را از انتقادهای بیاساس جدا کنیم و میانشان تمایز قائل شویم. با پذیرفتن انتقادهای سازنده میتوانیم بهمرور زمینهساز پیشرفت و موفقیت خودمان شویم. منتقدان خوب سینمایی را در نظر بگیرید: در نهایت، هدفشان این است که آثار هنریِ بهتری روی پردههای سینما بروند. انتقادهای سازندهٔ دیگران هم برای ما چنین نقشی دارند.